براي حرف زدن كم مي آورم وقتي خيره به ثانيه شمار مي شمارم. كلمات مثل بخار از دهانم خارج مي شوند. و من خيره به كلمات آنها را براي خودم تكرار مي كنم. بخار كلمات اوج مي گيرند و بالا مي روند تا به سقف مي رسند و صفحه سفيد سقف اتاقم را خط به خط پر مي كنند. تا انتهاي خط چقدر مانده؟ صفحه بعدي هم هست؟ و اگر نباشد بخارهاي خشك شده به سقف را چگونه پاك كنم براي ثبت دوباره كلماتي تازه تر.
زل مي زنم به تصوير خودم درون آينه و ها مي كنم و دستمال خال خالي را مي كشم روي آينه تا تصويرم شفافتر شود. ها ها ها و بعد دستمال خال خالي با خالهاي آبي كه روي آينه ليز مي خورد. خالهاي آبي دستمال مي چسبند به آينه و شكل كلماتي مي شوند كه به زبان نياورده ام.
امروز صبح ليز خوردم و زانوهايم خم شد و انگار سجده كردم كسي متوجه نشد و من تا عصر به خودم خنديدم.